به برگ گل دست نزنین شهریور 1390
این آخر هفته شوهرخاله مهدی و خاله سمانه و خاله دلارام مهمون خونه آیلین جونی بودن .آیلین جونی واکسن زده بود اونم نه یکی دوتا یکی به پای راست و یکی به دست راستش . خیلی هم درد داشت و مثل همیشه شیطون نبود . شوهرخاله مهدی هم برای اینکه بخندونتش الکی می خندید و می گفت هاهاها آیلین بلا هم اداشو در می آورد و الکی می خندید.آره دیگه بچه های این دورزمونه گول نمی خورن.یه سیدی شو گذاشته بودیم که توش می گفت به برگ گل دست نزنین .... ماهم شروع کردیم به خوندن با اون که یهو آیلین زد زیر گریه .تازه اونجا فهمیدیم که نسبت به جمله دست نزن حساسه بس که اومده کنجکاوی کنه به هرچی دست زده گفتن دست نزن فکر می کنه داریم دعواش می کنیم . خلاصه یه آهنگ دیگه گذاشتیم که می گ...
نویسنده :
خاله سمانه
14:34
نمکدون
یه خاطره
این آخر هفته خونه مامانبزرگ آیلین جونی سم پاشی شد و ما برای جلوگیری از سم زدگی به خونه آیلین جونی اینا پناهنده شدیم. اولش آیلین جونی خواب بود ولی کم کم از سروصدای ما بیدار شد و ما هم از فرصت استفاده کردیم و حسابی آیلین بازی کردیم. آخه خاله راستش برای ما مثل یه عروسک می مونی آخه اولین نوه ای دیگه . من که خالت هستم اینقد از بزرگ شدنت و تغییراتی که می کنی ذوق زده میشم ! یه عروسک بزرگ تر از خودت هم داری که بغلش می کنی ، بهش می می میدی، پیش پیش لالاش می کنی .چند تا دگمه داره که فشار می دی برات کلمات رو یاد میده و خاموشش می کنی میگه خدانگهدار عزیزم شما هم خاله باهاش بای بای می کنی .با اینکه خودت حرف نمی زنی ولی منظور عروسک رو می فهمی .چند تا سیدی ...
نویسنده :
خاله سمانه
14:25